علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

❤بهترین ِ بهترین ِمن❤

... زرد و نیلی و بنفش سبز و آبی و كبود ب ا بنفشه ها نشسته ام س الهای سال ص بحهای زود            ❤ ** ❤   در بنفشه زار چشم تو من ز بهترین بهشت ها گذشته ام من به بهترین بهار ها رسیده ام             ❤ ** ❤     ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من لحظه های هستی من از تو پر شده ست در تمام روز در تمام شب در تمام هفته در تمام ماه در فضای خانه كوچه راه در هوا زمین درخت سبزه ...
19 آذر 1390

عاشورایی می شوی...

پرتب و تاب ‎ تر از همیشه به استقبال محرم می روم... جمعه 11 آذرماه مصادف با 6 محرم 1433  ساعت 7:30 صبح شاه چراغ  محل برگزاری همایش شیرخوارگان حسینی: دست هر کودک  شهر پرچم سبزی است که نام حسین (ع) بر آن حک شده است به یاد مظلومیت کاروان امام حسین؛ و اما من ...در رثای طفل رباب چه دارم که  بگویم  اصلا چه میشود گفت چه تسلیتی میشود داد به پدری که جنسش از نوراست که وقتی فرشته اش در دستانش پرپرمیشود در اوج غم، فقط خون پرنده کوچکش  را به آسمان می پاشد و به مادری که عطش لبهای تشنه علی اصغرش را و پیکر سردغرق به خونش را در کنار هم میبیندو تاب می آورد  و دم نمیزند و ارام و بی صدا اشک ...
15 آذر 1390

تولد سه ماهگی

  "امروز به تو فکر میکنم به زمانی که چشم گشودی و آغوش زمان ضربان قلبش را با تو یکی نمود و آنگاه دنیایم با تو آغاز شد به آنروز که دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز بهانه برای خندیدن من است... اینک نگاهت را قاب می گیرم. در پس آن لبخند. که به من. شور و نشاط زندگی می بخشد.  امروز روز توست…امروز را با هم لبخند می زنیم امروز که تولد توست برای تو َبرای چشمهای تو هدیه ام ناقابل است خاطراتی از فرداهامان برای بودنت و من َ در هر تولد تو باز زنده می شوم...  امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق فریاد میزنم: به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر" ...
6 آذر 1390

این را برای سالها بعد می نویسم...

از من به تو آهنگ خوش زندگیم سلام: بازم یه غروب پاییز  بازم بارون  وبازم دستای پر مهر خدا که همیشه هست بالای سرمون و نمی ذاره آب تو دل آدم تکون بخوره.    بارون  که میاد من حالم خوبه شاید دلیلش اینکه منو ازین پیچ وخم زندگی به دشت پر از خاطره های کودکیم میبره...   ... می بره به اجاق نفتی و کتری آب و بوی شلغم و فلفلی داغ ومنقل خونه قدیمیه مادربزرگ   و سیب زمینی و بلوط پخته زیر آتیشش و... و  به حیاط مرکزی دنج و حوض وسطش و یه هفت سالگیه محض و ترانه های کودکانه   و دویدن زیر بارونای   توی کوچه  وجمع کردن&...
1 آذر 1390
1